آفتاب
پنجره را باز میکند
خانه بیدار ، از نوایِ خوشِ پرندگان
تو چای میریزی ، در لابلای صبح
دلتنگی بال در می آورد و
از نفسِ پنجره میگریزد
رویِ پهنای صورتم
خوشبختی ترانه میخواند
و خورشید
آبیِ آسمان را ،جولان میدهد
صبح بخیر زندگی
بهار ذوالفقاری