️ ️ ️ ️
️ ️
️ ️
داستان سِحر و صدقه
داستان زنی که سحر شده بود و در مدت ده سال همسرش با او نزدیکی نکرده بود
یکی از خواهران دعوتگر میگوید در یکی از مجالس نیازی برای امت پیش آمد و من هم زنان را برای جمع آوری صدقات خواندم هر یک از زنان هر چه که از مال و غیره داشتند آوردند تا اینکه یکی از زنان آمد در حالیکه گریه میکرد گردنبند گرانبهایی از گردن درآورد و به زن دعوتگر داد و گفت بجز این مالی ندارم و آن را در راه الله صدقه میکنم
زن دعوتگر میگوید گردنبند را به مغازه جواهر فروشی بردم تا پولش را بین نیازمندان پخش کنم مغازهدار گردنبند را دانه دانه کرد تا وزن کند و پولش را حساب کند ناگهان از یکی از دانهها ورقه کاغذی بیرون آمد، کاغذ را باز کردیم دیدیم طلسم و سحر هست متأسفانه آن زن نمیدانست در گردنش سحر هست
زن دعوتگر میگوید از نوع سحر فهمیدم که زن را سحر کردهاند تا میان او و همسرش جدایی بیندازند میگوید ورقه را بردم و آیاتی از قرآن را بر آن خواندم و به اذن الله سحر را باطل کردم و از بین بردم بعد از چند روز همان زن را در مجلسی دیدم و داستان گردنبند را برایش تعریف کردم ناگهان زن به گریه افتاد
گفتم چه شده؟ گفت مدت ده سال است که همسرم حتی یکبار هم نزدیکم نشده، هربار خواسته نزدیکم بشه به گونهای عجیب از من دور میشد، نه او دلیلش را میدانست نه من، اما چند روز پیش بعد از ده سال پیشم آمد نمیدانستم چه خبر شده و از این سحر خبر نداشتم تا الان که به من خبر دادی الله متعال نجاتش داد به سبب صدقهای که در راه الله داده بود
صدقات اینگونهاند و کارهای نیک که آدمی را از حوادث ناگوار بازمیدارد و چه بسیارند افراد متقی که به سبب صدقهای غمش از بین رفته و چه بسیار مریضانی که الله متعال آنان را به سبب صدقهشان شفا داده
️مریضانتان را با صدقه درمان کنید
️هر روز با بهترین داستانهای ڪوتاه و خواندنی با مطالب زیبا همراه ما باشید
️ ️ ️ ️
لحظاتی خوش با کانال
مطالب آموزنده
️ ️ ️ ️