️ ️ ️
️ ️ ️
️داستان آموزنده ️
عاشق واقعی ️
قسمت اول
روزی مرد ثروتمندی همراه دخترش مقدار زیادی شیرینی و خوردنی به مدرسه دانایی آورد و گفت اینها هدایای ازدواج تنها دختر او با پسر جوان و بیکاری از یک خانواده فقیر است
️ شیخ پرسید چگونه این دو نفر با دو سطح زندگی متفاوت با همدیگر وصلت کرده اند ؟
️ مرد ثروتمند پاسخ داد این پسر شیفتهی دخترم است و برای ازدواج با او خودش را عاشق و دلداده نشان داده و به همین دلیل دل دخترم را ربوده است
درحالی که پسر یکی از دوستانم، هم نجیب است و هم عاقل، با اصرار میخواهد با دخترم ازدواج کند اما دخترم میگوید او بیش از حد جدی نیست و شور و جنون جوانی در حرکات و رفتارش وجود ندارد
اما این پسر بیکار هرچه ندارد دیوانگی وشور و عشق جوانیاش بینظیر است
دخترم را نصیحت میکنم که فریب نخورد و کمی عاقلانهتر تصمیم بگیرد اما او اصلا به حرف من گوش نمیدهد من هم به ناچار به ازدواج آن دو با هم رضایت دادم
شیخ از دختر پرسید چقدر مطمئن هستی که او عاشق توست ؟
️دختر گفت از همه بیشتر به عشق او باور دارم
ادامه دارد
️هر روز با بهترین داستانهای ڪوتاه و خواندنی با مطالب زیبا همراه ما باشید
️ ️ ️ ️
لحظاتی خوش با کانال
مطالب آموزنده
️ ️ ️ ️