۱۴  تو که لالایی بلدی چرا خوابت نمیبره؟  
 حکایت 
 روایتی هست که نمی دونم راسته یا     ؟؟؟ ولی خیلی قشنگ و عاقلانه نقل شده؟؟
روزی از روزها مادری میره پیش رسول اکرم در مسجد و از حضرت می خواد که پسرش رو نصیحت بکنه که خرما نخوره و می گه که پسر از پیروان سرسخت ایشانن و هرچی رسول بگن گوش می کنه    
 رسول اکرم به مادر می گه که   برو و فردا بیا     
مادر فردا با پسر دوباره به نزد رسول میره و حضرت محمد رو به پسر می کنه و میفرمایند   
” پسر جان خرما نخور ”
مادر از حضرت محمد سوال می کنن که یا رسول چرا دیروز همین رو به پسرم نگفتی؟؟؟
حضرت جواب می دن چون خودم دیروز خرما خورده بودم
اشخاصی که در مورد مسائل پوچ پرمدعا هستن همیشه کم هوشترین و خالی ترین انسانها بودن عین همون طبلهایی که توی محرم میزنیم
حالا شمایی که این همه راه کار بلدین و بقیه رو نصیحت می کنین
چند مرده حلاجین ؟؟؟
شما که لالایی بلدین چرا خوابتون نمی بره ؟؟؟
حکایت و معنیش رو بخون