بیا، که جانِ مرا بیتو
بیا، که جانِ مرا بیتو نیست برگ حیات بیا، که چشم مرا بیتو نیست بینایی عراقی
یار آن بوَدکه صبر..
یار آن بوَد که صبر کند بر جفای یار سعدی
بشوی ای خردمند از آن دو
بشوی ای خردمند از آن دوست دست که با دشمنانت بوَد هم نشست سعدی
من یاد گرفته ام اندوهم را
من یاد گرفته ام اندوهم را پنهان کنمدر آسمانِ دلم ، خورشیدی کشیده ام که همه ی جهانم…