ازدواج سرنوشتی است که جامعه سنتی به زن عرضه میکند زنِ مجرد خواه محروممانده از پیوند، خواه طغیانکرده بر آن، و یا حتی بیاعتنا به این نهاد، بر اساس ازدواج تعریف میشود… ازدواج به دو دلیل به زن تحمیل شده است ۱ زن باید کودکانی به جامعه بدهد ۲ زن وظیفه دارد نیازهای جنسی مرد را برآورَد و مراقبت از خانهی او را به عهده گیرد برای هر دو طرف، ازدواج در آن واحد هم لازم است و هم سودآور، اما در موقعیتهای این دو طرف، موازنه وجود ندارد برای دختران جوان، ازدواج یگانه وسیلهای است که بتوانند جزو اجتماع شوند و اگر «روی دست بمانند» از نظر اجتماع تحقیر شدهاند… دختر جوان مطلقاً منفعل است؛ پسرها ازدواج میکنند، زن میگیرند پسرها در ازدواج، انبساط و تاکید وجود خود را میجویند نه حقِ وجود داشتن را ازدواج برای آنها نوعی شیوه زندگی است نه سرنوشت