من و تو روزی از همین روزها…

من و تو
روزی از همین روزها
دست در دست کسانی که دوستشان داریم، یکدیگر را میبینیم
آن روز نگاهم نکن
کسی که دستت را گرفته حسودی می کند
تاوانِ دیدنِ چشمانِ زیبایت را، حتی اشک هایم هم نمی توانند بدهند
چون من مرد زندگیِ زنی هستم و تو رویای مردِ دیگری
آن روز دلم، بغضم، همه و همه شکسته خواهند شد
آن روز من خوشبختم
اما “عاشق” نیستم
تو حِسَم را کُشتی دیگر نمیتوانم عاشق باشم
تو کسی بودی که فکر میکردم نمیتوانم حتی یک روز به فکرت نباشم
راستش الان هم نیستم، فقط گاهی کابوس میبینم
در آغوش کسی که عاشقم هست آرامش دارم اما نمیدانم چرا گاهی در آغوشش آرام نامت را زمزمه میکنم
تو هم هنوز مرا میخواهی
میدانم
آن روز به چشمانم نگاه نکن
پر از اشک است
کسی که دوستش دارم فکر می کند سرما خورده ام اما تو میدانی چه آشوبیست در دلم

همسرت نامِ مرا صدا میزند
با تعجب برمیگردم
خدایا ببین تو دیگر مادر شده ای
و پسری داری هم نامِ من )
اما هنوز مغروری
و این غرور توست که نابود کرد دنیای زیبایمان را

حسن خیری

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *