دو رکعت نماز میخوانم
به یادِ روزهایی که بودی
و دستانت را قنوت میکردی
روی صورتم
تا مبادا خورشید
چشمانِ شب زدهام را بزند
حالا
خورشید روی ماه را پوشانده
و سکوت
روی احساسم را
تو نیستی
و نخواهی دید
که چگونه روزهای نبودنت را
دور تسبیح میچرخانم
که چگونه
سجادهی عشق را
لابهلای چشمهایت پیچاندهام
و گوشهی دلم خاک میخورد
باران که میبارد
بویِ نمِ عاشقی
بند بندِ دلم را پاره میکند
مژده شکوری